سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بخل ننگ است و ترس نقصان ، و درویشى کند کننده زبان زیرک در برهان ، و تنگدست بیگانه در دیار خود بر همگان . [نهج البلاغه]

آذر اندیشه

به نام خدا

پاسخ معما

پاسخ این معما علیرغم ظاهر پیچیده پرمعادله و مجهول آن بسیار اسان است.شاید هدف انیشتن از طرح نمودن این معما محک هوش افراد نبوده باشد بلکه وی با طرح این معما می خواهد نشان دهد که ما انسانها درمواجهه با مسایل و مشکلات قبل از آنکه صورت مسئله(اصل مشکل) را بدرستی درک کنیم خود را در گردابی از مجهولات تصور می کنیم. او با این معمای ساده به ما ثابت می کند که" مسائل ومشکلاتتان بسیار ساده تر و قابل حل تر از آن است که تصور می کنید." کافی است که آن را درک کنید و بر موضوع احاطه یابید....
شاید هم انیشتن با درک این موضوع و با درک ساده ترین مسایل پیش پا افتاده که از نظر خیلی ها قابل توجه نیست توانست به پیچیده ترین مسایل فیزیک دست یابد....

خوب دوستان عزیز پاسخ معما به این شرح است:

اگر ابتدای معما را به خوبی دقت فرمایید گفته شده است که 5 خانه داریم که در هرخانه فقط یک حیوان (خانگی) زندگی می کند. در شرح خانه ها هم اسم 5حیوان آمده است:

1-    اسب 2- گربه 3- سگ 4- پرنده 5- کبوتر

بنابراین با توجه به اینکه در هرخانه فقط یک حیوان زندگی می کند بنابراین ماهی در هیچ یک از خانه ها زندگی نمی کند.

***با تشکر از همراهی تون در حل این معمای به ظاهر پیچیده***

راستش خودم هم نتونستم این معما رو حل کنم...

 




اذر اندیشه ::: چهارشنبه 87/2/18::: ساعت 9:35 عصر

؟؟؟؟؟؟معما؟؟؟؟؟؟....

امروز آپی متفاوت خواستم بگذارم ، آپی که به احتمال زیاد اگه اهل تفکر باشین حتما خوشتون می یاد...
چند روز پیش سایتی به میلم یک معما فرستاده بود که دیروز خیلی سعی کردم حلش کنم اما یک کم سخت بود. امروز این معما رو برای شما می گذارم تا شما هم سعیتون رو بکنین در آپ بعدی پاسخ معما رو می گذارم.
*فقط یک توصیه اگه خواستین حلش کنین حتما دیس کانکت بشین چون زمان می بره*
1) در خیابانی، پنج خانه در پنج رنگ متفاوت وجود دارد.
2) در هریک از این خانه ها یک نفر با ملیتی متفاوت از دیگران زندگی می کند.
3) این پنج صاحبخانه هر کدام نوشیدنی متفاوت می نوشند، سیگار متفاوت می کشند وحیوان خانگی متفاوت دارند.

سوال: کدامیک از آنها در خانه، ماهی نگه می دارد؟ 

راهنمایی:

1) کبوتر در خانه قرمز زندگی می کند.
2) مرد سوئدی، یک سگ دارد.
3) مرد دانمارکی چای می نوشد.
4) خانه سبز رنگ در سمت چپ خانه سفید قرار دارد.
5) صاحبخانه خانه سبز، قهوه می نوشد.
6) شخصی که سیگار
Pall Mall
می کشد پرنده پرورش می دهد.
7) صاحب خانه زرد، سیگار
Dunhill می کشد.
8) مردی که در خانه وسطی زندگی می کند، شیر می نوشد.
9) مرد نروژی، در اولین خانه زندگی می کند.
10) مردی که سیگار
Blends  می کشد در کنارمردی که گربه نگه می دارد زندگی می کند.
11) مردی که اسب نگهداری می کند، کنار مردی که سیگار
Dunhill  می کشد زندگی می کند.
12) مردی که سیگار
 Blue Master می کشد، آبجو می نوشد.
13) مرد آلمانی سیگار
 Prince می کشد.
14) مرد نروژی کنار خانه آبی زندگی می کند.
15) مردی که سیگار
Blends  می کشد همسایه ای دارد که آب می نوشد.

آلبرت انیشتن این معما را در قرن نوزدهم میلادی نوشت، به گفته وی ؟؟% از مردم جهان نمی توانند این معما را حل کنند! شما چطور؟؟؟؟

منتظر جوابهاتون هستم ...???

?امیدوارم موفق بشین""

 




اذر اندیشه ::: چهارشنبه 87/2/4::: ساعت 9:22 صبح

چشم مادر

الهی

زندگانی همه با یاد تو، وشادی همه با یافتِ تو.

وجان آن است که در اوشناختِ تو!

 

تقدیم به همه مادران...
چشم مادر

مادر من فقط یک چشم داشت
من از او متنفر بودم....
اون همیشه مایه خجالت من بود

اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها وبچه مدرسه ای ها غذا می پخت
یک روز اومده بود دم در مدرسه که منو به خونه ببره خیلی خجالت کشیدم.
آخه اون چطور تونست این کار رو با من بکنه؟
روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت: مامان تو فقط یک چشم داره!
فقط دلم میخواست یک جوری خودمو گم وگورکنم...کاش زمین دهن وا میکرد ومنو...
کاش مادرم یه جوری گم وگورمی شد...
روز بعد بهش گفتم:
اگه واقعا می خوای منو بخندونی وخوشحال کنی چرا نمی میری؟
اون هیچ جوابی نداد....
دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم
سخت درس خوندم وموفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپوربرم
اونجا ازدواج کردم
واسه خودم خونه خریدم
زن وبچه و زندگی....
اززندگی، بچه ها وآسایشی که داشتم خوشحال بودم
تا اینکه یک روز مادرم اومد به دیدن من
اون
سالها منو ندیده بود
وهمینطور نوه هاشو
وقتی ایستاده بود دم در
بچه ها به اون خندیدند
ومن سرش داد کشیدم
که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا،اونم بی خبر؟
سرش داد زدم،
چطورجرأت کردی بیای به خونه من و بچه ها رو بترسونی؟
گم شو از اینجا

همین حالا!
اون به آرامی جواب داد، اوه خیلی معذرت می خوام
مثل اینکه آدرس رو عوضی اومد!
و بعد فورا رفت و از نظرناپدید شد.
یک روزدعوت نامه ای اومد در خونه من برای شرکت در جشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه
ولی من
به همسرم گفتم برای یک سفر کاری میرم
بعد از مراسم
رفتم به اون خونه قدیمی خودمون
البته فقط از روی کنجکاوی
همسایه ها گفتن که اون مرده.
اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که بدن به من
متن نامه این بود:
ای عزیزترین پسرم
من همیشه به فکر تو بوده ام
منو ببخش که به خونه ات اومدم وبچه هاتو ترسوندم
خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری می یای اینجا
ولی من ممکنه که نتونم از جام بلندشم که بیام تورو ببینم
وقتی داشتی بزرگ میشدی
از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسف بودم
آخه می دونی....
وقتی تو خیلی کوچیک بودی
تو یه تصادف
یک چشمت رو از دست دادی
به عنوان یک مادر نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ می شی با یک چشم
بنابراین چشم خودم رو به تو دادم
برا ی من افتخار بود که
پسرم می تونست با اون چشم
به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه
با همه عشق وعلاقه من به تو:
مادرت

 

 




اذر اندیشه ::: یکشنبه 87/1/18::: ساعت 7:0 عصر

فرا رسیدن سال نو و تقارن آن با مبعث حضرت رسول(ص) و ولادت حضرت جعفر صادق(ع) مبارک باد

یا مقلب القلوب! قلب ما را در افق قبله قرارده تا نماز دل در جانمان مدام و جانمان جانماز عشق شود.
یا مقلب القلوب و الابصار! چشمانمان را از دیدن به زیبا دیدن وبصیرت پرشکوه گردان و چنان تقدیرمان کن که جز زیبایی آیات تو را نبینیم تا آنگاه که دل یاد دیده ها می کند، برآن جز حد عشق و خنجرطامات و شمشیرشطحیات لازم نیاید.

یا مدبر!به تدبیرخویش گره از کارفروبسته ما برگیر وچنان کن که شایسته شأن خلیفه اللهی شویم.
یا مدبرالیل و النهار!
در نصف النهارمعرفت، ما را بر خط ایستادگی در کنارولایت در برابر ظلم پایدار بدار و شبهامان را چونان روز، جهان افروز فرما تا درتاریکی زندگی مان چراگاه شیطان نشود.
یا محول! درتقدیرمان تغییر مدام را مقررفرما.

یا محول الحول والاحوال! ما رابه احوال پرسی از خویش مأمور کن تا ازنفس خویش حساب کشیم،
حول حالنا الی احسن الحال!
پس ای مهربان ترین در تقدیرما، تغییر مقررفرما و ما را از این احوال وارهان و به نیکوترین حال برسان.
...و دعای آخر؛
ما را بازدرآغاز قرارده، آغازی که به سوی تو باشد و سرانجامش هم توباشی. ای خدای نوروز، ای صاحب لحظه های ناب عید، روز ما و جامه مان را نو و روزی و جانمان را نوتر فرما.

امیدوارم سال بسیار نیکویی داشته باشین، در این لحظات آغازین سال نو برای شفای همه مریضان و خوشبختی و رفع گرفتاری و سلامتی همه دعا کنیم.




اذر اندیشه ::: پنج شنبه 87/1/1::: ساعت 12:37 عصر

     

*خواست الهی
روزها گذشت وگنجشک با خدا هیچ نگفت.
فرشتگان سراغش را ازخدا گرفتند و خدا هربار به فرشتگان اینگونه می گفت:
می آید.من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد.
سرانجام گنجشک روی شاخه ای ازدرخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لبهایش دوختند.
گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:
با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست. گنجشک گفت: لانه کوچکی داشتم آرامگاه خستگی ام بود وسر پناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟
چه می خواستی از لانه محقرم؟ کجای این دنیا را گرفته بود؟ و سنگینی بغضی راه گلویش را بسته بود. سکوتی در عرش طنین اندازشد.
فرشتگان همه سربه زیر انداختند، وخدا گفت:
ماری در راه لانه ات بود، خواب بودی، باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آنگاه تو از کمین مار پرگشودی، گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود.
خدا گفت وچه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دورکردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی.
اشک در دیدگان گنجشک جمع شد، ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت.
های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد.....

 

*      واین تمثیلی بود زیبا از ما انسانها که به گنجشکی مثل داده شدیم.
و همیشه نالانیم  و به خاطر داشته ها و نداشته هایمان افسوس می خوریم و همیشه خود را در هنگام سختی و مشکلی بیچاره حس می کنیم و فکر می کنیم که این چه بخت وشانسی است که ما داریم و چرا برای ما این مشکل پیش  آمده و شکوه به خدا می کنیم و ....

خدایا کمکمان کن تا محبتت را دریابیم ....
آمین

 

 




اذر اندیشه ::: پنج شنبه 86/12/16::: ساعت 9:37 صبح

 

من رنج می برم تو گنج!

من همسن وسال پسر تو هستم
تو همسن وسال پدر من هستی
پسر تو درس می خواند وکار نمی کند
من کار میکنم و درس نمی خوانم
پدرمن نه کار دارد نه خانه
توهم کارداری، هم خانه وهم کارخانه
من در کارخانه ی تو کار می کنم
و در اینجا همه چیزعادلانه تقسیم شده است
سود آن برای تو، دود آن برای من
من کار میکنم، تو احتکار می کنی
من بار می کنم، تو انبار می کنی
من رنج می برم، تو گنج می بری
من در کارخانه ی تو کار می کنم
و در اینجا هیچ فرقی بین من و تو نیست
وقتی که من کار می کنم تو خسته می شوی
وقتی که من خسته می شوم تو برای استراحت به شمال می روی
وقتی که من بیمار می شوم تو برای معالجه به خارج می روی
من در کارخانه ی تو کار می کنم
و دراینجا همه ی کارها به نوبت است
یک روز من کارمی کنم، تو کارنمی کنی
روز دیگر تو کار نمی کنی، من کار می کنم
کارخانه ی تو بزرگ است
اما کارخانه ی تو هر قدر هم بزرگ باشد
از کارخانه ی خدا که بزرگتر نیست
کارخانهی خدا از کارخانه ی تو و ازهمه کارخانه ها بزرگتراست
و در کارخانه ی خدا همه ی کارها به نوبت است
در کارخانه ی خدا همه کار می کنند
در کارخانه ی خدا حتی خدا هم کار می کند.....

                                                                    

                                                                                                    ازکتاب " بی بال پریدن" مرحوم امین پور




اذر اندیشه ::: چهارشنبه 86/11/24::: ساعت 9:46 صبح

فقط گریه برای شاه تشنه لبان کافی نیست           
 درک قیامش سبب عزت و جاه و تمکین است.
حسین (ع) کشته راه عقیده و اعتقاد است وخون می دهد تا معاد در جان انسانها مسجل شود.
امام حسین علیه السلام می گویند:
و همانا بهشت وعده حق است و جهنم و دوزخ وعده صادق الهی است و قیامت بدون شک می آید.
و خدا بر می انگیزاند همه آدمیان خفته درخاک را...
من خروج کردم.انگیزه خروج من به قصد  آشوب ایجاد کردن وقدرت طلبی نمی باشد.
اگر من خروج کردم من می بینم که یزید که خود را خلیفة رسول الله نامیده در حالی که او شارب الخمر بوده است به خود این نام را داده. حسین (ع) می گوید  فاتحه اسلام را بخوانید اگر یزیدی بخواهد در جایگاهش بنشیند.حسین(ع) می گوید فاتحه این دین را من می خوانم که یزید خود را خلیفه آن بخواند.
منِ حسین می خواهم معروف را در جامعه جایگزین کنم و منکروبطلان را برچینم.
و دکتر شریعتی می گوید:
فتوای حسین این است: آری! در نتوانستن نیز بایستن هست.
توانستن یا نتوانستن،تنهایی با جمعیت، فقط شکل و چگونگی انجام مسئولیت را تعیین می کند، نه وجود آن را.

آسمان گوید حسین هر کهکشان گوید حسین/ دیده گریان حضرت صاحب زمان گوید حسین
خاک میگوید حسین افلاک میگوید حسین / باره مشک ساقی غمناک میگوید حسین
جان میگوید حسین بی جان میگوید حسین / ساقی غم دیده لب تشنگان گوید حسین
خون میگوید حسین مجنون میگوید حسین / ساقی بی مشک و دست محزون میگوید حسین
یاس میگوید حسین احساس میگوید حسین / ساقی لب تشنگان عباس میگوید حسین
مست میگوید حسین سرمست میگوید حسین / ساقی کرب بلا تا هست میگوید حسین
تیر میگوید حسین شمشیر میگوید حسین / کودک لب تشنه بی شیر میگوید حسین
آب میگوید حسین مهتاب میگوید حسین / زاده ام البنین بی تاب میگوید حسین




اذر اندیشه ::: پنج شنبه 86/10/27::: ساعت 9:39 عصر

یا رب به دلم مهر علی افزون کن                 جز نقش علی ز لوح من بیرون کن

سلام به همه دوستان

فرا رسیدن عید غدیر را به همه شما مسلمانان مخصوصا کسانی که سید و سادات هستند بسیار تبریک می گویم.

مسلمان غیر از اعیاد قربان و غدیر وفطرو....چند روز دیگر به عنوان عید دارد:

1-     هر روز که گناه نکند آن روز عید است.

2-     روزی که مسلمان با ایمان از دنیا می رود(درحالیکه شهادتین را می گوید) وشیطان درآخرین لحظات هم نمی تواند ایمانش را از او بگیرد آن روز عید است.

3-     روزی که مسلمان با سرفرازی از دست سوالات نکیر و منکر رهایی می یابد و در برابر خداوند شرمنده نمی شود آن روز عید است.

4-     آن روزی که مسلمان از دست طلبکاران درآن دنیا ( کسانی که به او بدی کردند یا کسانی که او به آنها بدی کرده...) رهایی پیدا کند، آن روز عید است.

5-     آن روز که نامه مسلمان به دست راستش داده شود، آن روز عید است.

6-     آن روز که مسلمان به سلامت از پل صراط عبور کند، آن روز عید است.

7-     آن روز که مسلمان وارد بهشت شود و فرشته ها به او تبریک می گویند، آن روز عید است.

8-     آخرین و بزرگترین عید مومن؛ آن روزی است که به ملاقات پروردگارش نائل می شود.

امیدوارم همه شما دوستان این اعیاد را به زیبایی پشت سر بگذارید.... انشاالله.... 
                یا علی گفتیم و عشق آغاز شد 
روز محشر وقت پرسیدن ز من رب جلی
گفت: تو غرق گناهی؟
گفتمش: یا رب بلی!
گفت: پس چرا آتش نمی گیرد چرا جسم و تنت؟
گفتمش: چون حک نمودم روی قلبم "یاعلی"




اذر اندیشه ::: پنج شنبه 86/10/6::: ساعت 9:29 صبح

الهی

الهی محنت من بودی دولت من شدی
الهی اندوه من بودی،‏راحت من شدی
داغ من بودی،‏چراغ من شدی
جراحت من بودی،‏مرحم من شدی.

رد پای.....

جای پا

شبی ازشبها، مردی خوابی عجیبی دید. اودید که درعالم رویا پابه پای خداوند روی ماسه های ساحل دریاقدم می زند و درهمان حال، درآسمان بالای سرش، خاطرات دوران زندگیش به صورت فیلمی درحال نمایش است.

اوکه محوتماشای زندگیش بود، ناگهان متوجه شدکه گاهی فقط جای پای یک نفرروی شنها دیده می شودوآن هم وقتهایی است که او دوران پردرد ورنج زندگیش را طی می کرده است.

بنابراین با ناراحتی به خدا که درکنارش راه می رفت روکرد وگفت: پرودگارا...تو فرموده بودی که اگرکسی به تو روی آوردو تو را دوست بدارد، درتمام مسیرزندگی کنارش خواهی بودو او را محافظت خواهی کرد.

پس چرا درمشکل ترین لحظات زندگی ام فقط جای پای یک نفروجود دارد،

 چرا مرا درلحظاتی که به توسخت نیاز داشتم ، تنها گذاشتی؟

خداوندلبخندی زد وگفت: بنده عزیزم من دوستت دارم و هرگز تو را تنها نگذاشته ام.

زمانهایی که دررنج و سختی بودی، من تو را روی دستانم بلند کرده بودم تا به سلامت ازموانع ومشکلات عبورکنی!

 




اذر اندیشه ::: پنج شنبه 86/9/15::: ساعت 9:49 صبح

به نام آن کسی که اگر حکم کند همه محکومیم...

به نام حضرت دوست
سخن آغاز می کنم اما نمی دانم چگونه ....
می دانی چرا ای دوست؟؟؟
سخن گفتن سخت است آن هم از انسانی عظیم که عظمتش و عشقش دل ز همه برده...
دل برده چون دلبری است مهربان و هر چه از مهربانی اش سخن گفته شود کم است واندک و...
سکوت شاید بهتر باشد، شاید سخن گفتن بهتر....
اما من مجاوری شرمنده ام ، نعمتی نصیب من وهمه همشهریانم شده ، نعمتی که آرامشی بسیار در آن است برای سخن گفتن و درد دل کردن و من از این نعمت هنوز نتوانسته ام به خوبی استفاده کنم...
خواستم از امام رضا(ع) بنویسم اما این مطلب یادم اومد که من هنوز رسم مهمون نوازی را به خوبی نتوانستم به جا بیارم.
 جای همه دوستان خالی دوشنبه رفتم حرم امام رضا(ع) ؛
مثل همیشه عاشقای امام رضا(ع) زینت حرم شده بودند، دلشون پاک و با قلبی مملو از امید اومده بودن تا حرف دلشون رو به تنها رازدار، تنها کسی که مهمان رو هرچند بسیار زیاد با جون دل می طلبه و براش هم فرقی نمی کنه که چه رنگی هستی، چه زبانی داری، چه .............
وارد حرم شدم اول از همه چشمم به گنبد زیبا وگلدسته زیبای حرم مطهر افتاد سلام کردم و...
داخل حرم یک عده بودند که مرده ای را برای طواف در حرم آورده بودن ، آه .... این دنیا محل گذره و چه زود به آنی می آید و به آنی باید رحیل سفر شد. باید بار سفر رو بست و هر چه داشتی و نداشتی رو باید جا بگذاری و بروی و چه زود باید رفت ....
خدایشان رحمتشان کناد
داخل حرم مثل همیشه مملو از جمعیت مشتاق اهل بیت بود که با چشمانی اشک بار رو به ضریح بزرگوار آن حضرت کرده و حرف دل می گفتند...
ایندفعه تصیم گرفته بودم که فقط تماشا کنم ، ایستادم و به جمعیت آرزومند و محتاج اهل بیت و امام رضا(ع) نگاه کردم، شفا شفا شفا....
دلسوختگان با چشمانی اشکبار شفاعت می خواستند، یا شفاعت  بیمارشان یا شفاعت خود...
کنار ضریح مثل همیشه شلوغ و من مثل همیشه نتونستم دستم رو به ضریح برسونم و از دور ایستادم و راز دل گفتم...
کنارم خانمی ایستاده بود که از شهریا روستایی دور مشرف شده بود برای زیارت حضرت با چشمانی پر از اشک و آه  سر بر در گذاشته بود واشک می ریخت، در دلش حرف داشت ، هزاران حرف که محرمش را فقط حضرت امام رضا(ع) می دانست ...
با خودم فکر کردم گفتم من چرا از این نعمت که در جوارش هستم به خوبی استفاده نمی کنم یا شاید طلبیده نمیشم....نمی دونم اما این رو می دونم که وقتی با دلی آرام به زیارت می ریم و حرف دل می گوییم سبک تر از همیشه می شیم، به سبکی بال کبوتران حرم که همیشه وهرجا که روند باز به گلدسته حرم رجعت می کنند می دونین دوستای من هرجا بریم  باز رجعت همه به سوی همین بزرگواران هست و اگه خطا کنیم که ما اکثر مواقع در حال خطا هستیم باز اینجاست که می تونیم فقط حرف دلمون رو بگیم و مطمئن باشیم که رازدلمان را فاش نمی کنه...
دعای کمیل پنجشنبه شب زیباترین حالت و خلسه وجود انسان است ، آرامشی بسیار وبسیار وبسیار...
السلام علیک یا علی بن موسی ...
یا ضامن آهو، ما آهوان وحشی را رام و اهلی دلت کن ، مهرت افزون در دلمان ویادت پایدار در وجودمان...
حرف زیادی برای گفتن داشتم اما مجال اندک است و ازحوصله شنیدن شما دوستان خارج...
این عید برهمه شما عاشقان مبارک ( بیایید برای شفای همه بیماران چه جسمانی چه روح دعا کنیم ، یا علی ابن موسی الرضا همه مریضان اعم از مریضان نا امید از شفاعت ، شفای کامل عطا کن که ما به هر جا که رویم باز محتاج شما بزرگواران هستیم وجز شما کسی را نداریم)
راستی این چند عکس را هم خودم گرفتم از ضریح البته با وجود ممنوعیت تصویربرداری اگه در زاویه کامل نیست خودتون با چشم دل ببینید چون با عجله عکس گرفتن همینه دیگه...درضمن اگه قبول باشه برای همتون دعای دسته جمعی کردم انشالله که به زیارت حضرت مشرف بشین، قدمتون روی چشم همه ما... برای منم دعا کنین که معرفت وشناخت بیشتری پیدا کنم چون واقعا محتاج این شناختم...

دل را زمحبت تو گر بگیرم چه کنم                          بی عشق ومحبتت اگر بمیرم چه کنم...؟؟؟

دستها به سوی مهربان .... 

چلچراغ زیبای حرم...




اذر اندیشه ::: پنج شنبه 86/9/1::: ساعت 9:19 صبح

<      1   2   3   4      >
 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ