کعبه را گم کرده ام اي رهنمايان راه کوتشنه ي آگاهي ام دريا دل آگاه کو خاطرم از قيل و قال اين و آن آزرده شد تا بياسايم زماني خلوت دلخواه کوديده نابينا و رهزن در پي و شب قير گوندشت ناهموار و من تنها دليل راه کوناله ام در سينه ماند و استخوانم در گلوتا خروش خفته را ز دل بر آرم چاه کوتيغ بر سر خار در پا بر لبم مهر سکوتبر گلويم پنجه ي دشمن مجال آه کوحرف ايمان کفر و دل ها تيره مردم مست شرکمرغ حق دارد فغان کاي مشرکان الله کودر چنين شامي نتابد کوکبي از روزنيپيش پايم را نمي بينم چراغ ماه کو(مهدي سهيلي)
عيد تو هم مبارك. اين شعر به عنوان عيدي.البته من سيد نيستم!