سفارش تبلیغ
صبا ویژن
رشک بردن زن کفران است و رشک بردن مرد ایمان . [نهج البلاغه]

آذر اندیشه

در این جهان فقط یک چیز دچار تحول نمی شود و آن خداوند است.....

به سلامتیِ درخت!
 
نه به خاطرِ میوه‌ ش،
 
به خاطرِ سایه‌ش

به سلامتیِ دیوار!
 
نه به خاطرِ بلندیش،
 
واسه این‌که هیچ‌وقت پشتِ آدم رو
 
خالی نمی‌کنه
به سلامتیِ دریا!
 
نه به خاطرِ بزرگیش، 
واسه یک‌رنگیش
به سلامتیِ سایه

که هیچ‌وقت آدم رو تنها نمی‌ذاره
به سلامتیِ تخم‌مرغ
که دورنگه
رفیق!
 
که یه‌رنگه
به سلامتیِ همه اونایی که
 
دوسشون داریم و نمی‌دونن، 
دوسمون دارن و نمی‌دونیم.
  
به سلامتیِ نهنگ
که گنده‌لات دریاست.
  
به سلامتیِ ز نجیر!
 
نه به خاطر این‌که درازه،
 
به خاطر این‌که به هم پیوستس.
   
به سلامتیِ خیار!
 
نه به خاطر «خ»ش،
 
فقط به خاطر «یار»ش.
  
به سلامتیِ شلغم!
 
نه به خاطر «شل»ش، 
به خاطر
  
«غم»ش.
   
به سلامتیِ کرم خاکی!
 
نه به خاطر کرم‌بودنش،
 
به خاطر خاکی‌بودنش
  
به سلامتیِ پل عابر پیاده!
 
که هم مردا از روش رد می‌شن هم
 
نامردا!
  
به سلامتیِ  برف!
 
که هم روش سفیده هم توش.
  
به سلامتیِ رودخونه!
 
که اون‌جا سنگای بزرگ هوای سنگای
 
کوچیکو دارن.
  
می‌خوریم به سلامتیِ گاو!
 
که نمی‌گه من، 
می‌گه ما.
 
به سلامتیِ دریا!
 
که ماهی گندیده‌هاشو دور نمی‌ریزه.
  
می‌خوریم به سلامتیِ اون که
 
همیشه راستشو می‌گه.
  
به سلامتیِ سنگ بزرگ دریا!
 
که سنگای دیگه رو می‌گیره دورش.
  
به سلامتیِ بیل!
 
که هرچه ‌قدر بره تو خاک،
 
بازم برّاق‌تر می‌شه
به سلامتیِ دریا

که قربونیاشو پس می‌آره.
 
به سلامتیِ تابلوی ورود ممنوع
که یه‌تنه یه اتوبان رو حریفه.
  
به سلامتیِ عقرب
که به خواری تن نمی‌ده
(عرض شود که عقرب وقتی تو آتیش
 
می‌ره و دورش همش آتیشه با نیشش
 
خودش می‌کُشه که کسی ناله‌هاشونشنوه)
 به سلامتیِ سرنوشت!
 
که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.
   
به سلامتیِ سیم خاردار!
 
که پشت و رو نداره

عید زیبایی داشته باشین...

متفاوت از ایمیلم عنوان کردم....نویسنده: نامشخص..




اذر اندیشه ::: سه شنبه 87/9/26::: ساعت 6:17 عصر

 و چشم ها باید....

چشم ها باید نجیب باشند، هر دیدنی را ندیده باشند. چشم ها باید حرف دل بگویند و آیینه دل باشند ؛ زلال و آرام باشند. چشم ها باید بتوانند جذب کنند نه اینکه برانند، نگاه شان باید آرام بخش باشد.
چشم ها باید از شادی بدرخشند، نه این که غبار غم بگیرند. هیچ چیز در دنیا ارزش این را ندارد که برق شادی چشم هایت را با غبار غم جابه جا کنی ، باور کن.

 

...گویا دیگر در این حوالی نمی‌توان عاشق شد!
دیگر کوهی برای ظهور
تیشه وریشه نمانده
همه در خوابند
فرهاد خواب تر ازهمه
خواب‌های تلخ وتکراری می‌بینیم
دیگر دستی برتن قلم و کاغذ کشیده نمی‌شود
کسی برای عذرا کتاب
نمی‌نویسد
رستم به دشت سمنگان نمی‌رود
دیگرکسی به‌نارنج اسیر دردستان یاران زلیخا نمی‌اندیشد
گویی عشق مرده است
باید عشق را در نسخ خطی و چاپ‌های سنگی
جستجوکنیم
باید عشق رادر موزه های ازمابهتران رویت کنیم
چشمه‌ها درحسرت رویش تنی
مرمرین روزوشب راگز میکنند
قلب‌هابرای عشق نمی تپند
لغت نامه هااز معنای جنون مجنون عاجزند
لیلی حیران بیابان جهل است
دیگر کسی ظرفی نمی شکند
دیگر کسی از گذر کسی عبور
نمی‌کند
بیشه‌هاهمه بی ریشه
بیشه‌ها بی‌آب دل‌ها بی عشق
گُردآفرینان این حوالی درپس
ویترین‌های مجازی اسیر
سهراب‌ها اسیر اسارت کرکس
سوزاندن پرسیمرغ از برای‌چه؟
منطق الطیر اوج بی منطقی
کوه قاف مملو ازقال و مقال




اذر اندیشه ::: دوشنبه 87/7/29::: ساعت 11:11 صبح

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ